استادم گفت اگر می خواهی در طلبگی موفق باشی باید کامل الانقطاع شوی یادم است تابستان بود و هوا گرم، در محله قم نو به خانه آیت الله حایری رفتیم، تنها بود و برایمان شربت آبلیمو درست کرد از چرایی طلبه شدن او پرسیدم و گفتگو شکل گرفت و در شماره ۱۵ مجله حاشیه منتشر شد بخش هایی از گفتگو را در ادامه می خوانیم:
به گزارش سرویس قرآن و معارف شکورنیوز، فرزند مجتهد بودم در خانواده تشویق میشدم که روحانی باشم منتها در مسئله گرفتن وجوهات و دادن وجوهات وقتی این دو تا را با هم مقایسه میکردند دادن وجوهات را برای خودم بهتر میدیدم تا گرفتن وجوهات. شغلی داشته باشم درآمدی داشته باشم وجوهات بدهم. گاهی هم میشد که در ضمن مسائل اجتماعی من مثلاً میخواستم پیغامی برای کسی ببرم وقتی احساس میکردم آنگونه که در شأن روحانی بود برخورد نکرد این را هم مزید علت میشد که نگاهم به روحانی شدن تضعیف شود.
دیپلم ریاضی گرفتم برای شرکت در کنکور دانشکده فنی و دانشسرای عالی به تهران آمدم. اما مشکلاتی پیش آمد که به دانشگاه نرفتم و بفکر این بودم که مستقل باشم و حکومت نتواند استقلال مرا بخطر بیندازد، احساس را داشتم که این حکومت با انسانهای مستقل مشکل دارد و من اگر بخواهم کارمند قسمتی باشم هر زمان میتوانند من را منفصل کنند از خدمت باز دارند. دنبال یک کاری میگشتم که آزاد باشد و نتوانند برکنارم کنند هر چه فکر کردم جز روحانیت راه دیگری ندیدم به برادرم گفتم که من میخواهم آخوند بشوم ایشان هم گفت بنویس که کسی محرکت نبوده خودت میخواهی تصمیم بگیری و روحانی شوی، من هم مسئولیت قبول کردم و نوشتم که خود این راه را انتخاب کرده ام .
دو اتفاق برای من افتاد یکی اینکه جوانی بود که شنیده بود من فرزند روحانی هستم چون پدرم معروف بود شبههای برای آن جوان پیش آمده بود پیش من آمد و شبهه خود را مطرح کرد این شبهه مانند خوره به جان این جوان افتاده بود و ذهنش را مشغول کرده بود من مطالعات دینی داشتم از این رو به سوال آن جوان پاسخ دادم، او آدم متدینی بود که یک زخم عمیقی در اعتقاداتش وارد شده بود زخم پانسمان شد این خون بند آمد و آن جوان نفس راحتی کشید و گویا روح او التیام یافت و این مساله برایم مهم بود و فکر میکردم توانستم به کسی کمکی کرده باشم.
یک اتفاق دیگر وقتی زمانی بود که با اتوبوس به شیراز میآمدم وقت نماز صبح میگذشت و نماز قضا میشد اما اتوبوس توقف نکرد، من همه توانم را در دستم گرفتم به راننده اتوبوس گفتم من را پیاده کن میخواهم نماز بخوانم، نزدیک طلوع آفتاب بود من را پیاده کرد، یک مقدار آب بارانی در چاله ای مانده بود، من با همان وضو گرفتم قبله را هم نفهمیدم کدام طرف است نماز خواندم نمازی که نه وضویش دقیق بود و نه از جهت قبله مطمئن بودم اما خوب انگیزهام درست بود میخواستم مخالفت خدا را نکرده باشم.
حوزوی شدم، اولش سرگردان بودم یعنی مدارسی که میرفتم استاد حسابی نبود یا اینکه یک روز استاد بود یک روز نبود خیلی به من سخت میگذشت چند مدرسه عوض کردم، چون هم کلاسیهای من در حوزه علمیه با ششم ابتدایی آمده بودند طلبه شده بودند و من دیپلم ریاضی گرفته بودم سنم از آنها بیشتر بود بالاخره به مدرسه آقابابا خان آمدم. آشیخ محمد علی شخص تعیین کننده آنجا بود، ایشان یک صحبتی با طرف میکرد بعد قبول کرد مدتی بمن درس بدهد این آقا در کار حوزه، یک آدم منقطع الی اللهی بود .
کمال انقطاع در زیارت مناجات شعبانیه است «الهی حب لی کمال الانقطاع الیک» خدایا من را نسبت به خودت منقطع کامل کن. کاملاً از دیگران بریده باشم و منقطع به سوی تو شده باشم. آدم منقطع همیشه مواحد است پراکندگی دیگر ندارد این کمال الانقطاع هست که خیلی موفقیت ایجاد میکند یک سال درس خواندن با کمال انقطاع به اندازه ده سال درس خواندن معمولی و متعارف جواب میدهد، این آقای شیخ محمدعلی خودش کامل الانقطاع بود، یعنی هم و غمش این بود که طلبه تربیت کند حالا مردم بدانند که ایشان این کار را میکندیا ندانند، اصلاً در عالمش این حرفها نبود فقط هدفش این بود که طلبه تربیت کند و به عرصه برساند.
ایشان داشت نیم ساعت با آدم صحبت میکرد مثلا میگفت: اگر سر آستینت در راه طلبگی پاره شد ناراحت نمیشوی؟ بیایی آخوند بشوی گرسنگی دارد، تشنگی دارد، کمبود دارد، این چیزها دارد خودت را برایش آماده کن، گاهی به آدم خفت میدهند گاهی تحقیر میکنند زحمت میکشی توجه نمیکنند و برای کارت ارزش قائل نیستند، نیم ساعت از این حرفها میزد، چون خودش کامل الانقطاع بود در این نیم ساعت، طلبه خیلی متاثر میشد، بعد از این نیم ساعت صحبت آشیخ محمد علی، طلبهای که با ایشان قرار بسته بود حوصله هیچ چیزی جز درس خواندن نداشت یعنی شش دنگ در درسش باشد.
سامانه پیامک : ۳۰۰۰۸۸۳۰۳۰۳۰۰۰پست الکترونیک: info@zakernews.ir