نه فقط یک بازیگر، بلکه یکی از درخشندهترین ستارگان عالم هنر در قرن بیستم؛ مارلون براندو، مردی که آن قدر تصمیمها و رفتارهای منحصر به فرد در زندگی اش دیده شد که او را نتوان با هیچ کس جز خودش مقایسه کرد. او که بازیگری را در مکتب استانیسلاوسکی زیر نظر استلا آدلر آموخته بود، رئالیسم را به معنای واقعی کلمه بر پرده جادویی سینما خلق کرد.
آغاز براندو
براندو سوم آوریل سال ۱۹۲۹ در اوماها در ایالت نبراسکا به دنیا آمد. پدرش، سینیور مارلون، صاحب یک کارخانه تولیدکننده آفت کش و مواد شیمیایی بود و مادرش دوروئی جولیا نام داشت. نیاکان او آلمانی، هلندی، انگلیسی و ایرلندی بودند.
نسب پدری مهاجر او یوهان ویلهلم براندو نام داشت که در اوایل قرن هجدهم از آلمان به نیویورک رسیدند. مادرش، دوروتی، در زمان خودش آدم ساختارشکنی بود. او سیگار میکشید، شلوار میپوشید و رانندگی میکرد، او خودش بازیگر بود و حتی به هنری فوندا کمک کرد تا ستاره شود. با این حال او زنی الکلی بود و اغلب شوهرش او را از بارهای شیکاگو به خانه میآورد. براندو در کتاب خود زندگی نامه اش، «آوازهایی که مادرم به من آموخت»، با ناراحتی از مادرش حرف میزند. پدر براندو نیز در اعتیاد الکل راه همسرش را در پیش گرفت. او اعتقاد داشت پدرش هرگز هیچ حس مثبتی نسبت به او نداشت: «من هم اسم او بودم، اما هرگز هیچ کدام از کارهایم برای او جالب نبود. او لذت میبرد از این که به من بگوید نمیتوانم هیچ کاری را درست انجام دهم.» ببینید: تصاویر/ مارلون براندو؛ “پسر بد هالیوود” پدر و مادر براندو زمانی که او یازده سال داشت، از هم جدا شدند. براندو از زمان بچگی استعداد ویژهای در تقلید ادا و اطوار و رفتار بچههایی داشت که با آنها بازی میکرد. در همان دوران او با والی کاکس دوست شد و آنها تا سال ۱۹۷۳ یعنی زمان مرگ کاکس دوست نزدیک هم باقی ماندند جورج انگلند، دوست دوران بچگی مارلون، در فیلم مستندی که سال ۲۰۰۷ درباره براندو ساخته شد به یاد میآورد که اولین جرقههای بازیگری در ذهن براندو از زمانی زده شد که او در مزرعه خانوادگی ادای گاو و اسب را در میآورد تا حواس مادرش را پرت کند و به سمت الکل نرود. در خانواده براندو ابتدا خواهرش، ژاکلین، بود که حرفه بازیگری را دنبال کرد. او به مرکز هنرهای دراماتیک آکادمی امریکایی در نیویورک رفت و بعد در برادوی و سپس در سینما و تلویزیون به ایفای نقش پرداخت. فرانسس، دیگر خواهر براندو، دانشکده را در کالیفرنیا رها کرد تا در نیویورک هنر بخواند. براندو خودش هم به دلیل این که در کریدورهای مدرسه موتورسواری کرده بود، از مدرسه اخراج شد. پس از این اتفاق به اجبار پدرش به یک آکادمی نظامی رفت، اما او نا آرامتر از آن بود که تحصیل در آکادمی نظامی را تاب بیاورد؛ بنابراین راهش را کج کرد و تصمیم گرفت در نیویورک مثل خواهرانش هنر را پی بگیرد. او در این زمان هجده سال داشت. او شاگرد استلا آدلر شد و تکنیکهای سبک بازیگری استانیسلاوسکی را آموخت. براساس این تکنیک بازیگر جنبههای درونی و بیرونی کاراکتر را توامان بازآفرینی میکند. مرغی که از بمب هستهای چیزی نمیفهمید برداشت براندو از رئالیسم سبک استانیسلاوسکی یگانه بود، آدلر تعریف میکرد زمانی که به براندو آموزش میداد، یک بار از بچههای کلاس خواست نقش مرغ را بازی کند و بعد تصور کنند که قرار است یک بمب هستهای پر سرشان آوار شود. بیشتر دانشجویان از کلاس فرار کردند، اما براندو آرام نشست و وانمود کرد روی یک تخم نشسته است. وقتی آدلر از او پرسید چرا فرار نکرده، براندو پاسخ داد: «من یک مرغم، چه میدانم بمب چیست؟ براندو از سال ۱۹۴۴ بازی در تئاتر را آغاز کرد و از همان ابتدا سبک بازی ویژه او مورد توجه قرار گرفت، اما اوج کار او در صحنه تئاتر بازی در نمایش «اتوبوسی به نام هوس» و در نقش استنلی کوالسکی بود. یک سال بعد او در فیلمی که بر اساس این شاهکار نمایشی تنسی ویلیامز به کارگردانی الیا کازان ساخته شد، درخشید و برای اولین بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد. یک سال بعدش هم او به خاطر بازی در فیلم «زنده باد زاپاتا» در یک قدمی دریافت جایزه اسکار قرار گرفت. سال بعد او در فیلم «جولیوس سزار» در نقش مارک آنتونی ظاهر شد. اما در همین سال بازی براندو در فیلم «یاغی» او را به یک ابرستاره بدل کرد. براندو در این فیلم که سوار بر موتورسیکلت خودش شده بود، با بازی در نقش یک یاغی به الگویی برای جوانان امریکایی بدل شد و لقب پسر بد را از آن خود کرد. او بی تردید بهترین پسر بد تاریخ سینماست. یک سال بعد، در سال ۱۹۵۴، مارلون براندو با بازی در فیلم «در بارانداز» توانست اولین جایزه اسکار را دشت کند. این سومین همکاری براندو با الیا کازان بود. «در بارانداز» علاوه بر اسکار بازیگر نقش اول مرد، هفت جایزه دیگر نیز از آکادمی اسکار گرفت. راجر ایبرت، منتقد مشهور سینما، درباره این فیلم نوشت: «براندو و کازان بازیگری در سینمای آمریکا را برای همیشه تغییر دادند. در همین سال براندو در فیلم «دزیره» در نقش ناپلئون بناپارت ظاهر شد. فیلم اگرچه هیچ جایزهای نبرد، اما نقش بناپارت با بازی براندو ماندگار شد. بهترین پدرخوانده سینما
در سالهای بعد براندو که به ستارهای بی بدیل در سینمای آمریکا بدل شده بود، در فیلمهای متعددی بازی کرد، اما توفیق فیلمهای اولیه اش را نیافت. با این حال سال ۱۹۷۲ نقطه عطفی در زندگی مارلون براندو شد. در این سال فرانسیس فورد کاپولا، کارگردانی امریکایی – ایتالیایی، فیلم «پدرخوانده» را براساس رمان پرفروشی به همین نام، نوشته ماریو پوزو، برای کمپانی پارامونت ساخت.
کاپولا فهرستی از بازیگرانی که به اعتقاد او توانایی بازی در نقش دون ویتو کورلئونه را داشتند، تهیه کرد، اما رابرت ایوانز، مدیر تولید پارامونت، به کاپولا گفت که پوزو هنگام نوشتن رمان تصویر مارلون براندو را در نقش دون کورلئونه در ذهن داشت. داستان براندو و پارامونت البته پیچیده شد. روسای پارامونت به شدت با بازی براندو در این نقش مخالف بودند. چرا؟ چون پارامونت با سرمایه گذاری در فیلم «سربازان تک چشم» که براندو کارگردانی اش را هم خودش بر عهده داشت، ضرر مالی سنگینی را متحمل شد. در نتیجه استنلی جفی، رئیس کمپانی پارامونت، به کاپولا گفت: «تا زمانی که من رئیس این استودیو هستم، براندو در هیچ فیلمی بازی نخواهد کرد و به تو هم اجازه نمیدهم درباره اش با من بحث کنی.»
دست آخر هم سه شرط برای بازی براندو در «پدرخوانده» گذاشتند. اول این که دستمزد پایینی بگیرد، دوم این که مسئولیت هرگونه ضرر و زیان مالی ناشی از رفتارهای ناهنجارش از جمله تاخیر در زمان فیلمبرداری را برعهده بگیرد و سوم این که با گریم مورد نظر تست دهد. کاپولا براندو را راضی کرد تا با آن گرم به یاد ماندنی تست دهد.
او قراردادی عجیب هم با پارامونت امضا کرد. قرارداد او شامل دستمزد پایین پنجاه هزار دلاری بود با این شرط که تا سقف ده میلیون دلار، یک درصد از فروش فیلم به او تعلق بگیرد و اگر فیلم از شصت میلیون دلار بیشتر فروش کرد، پنج درصد از هر یک میلیون دلار به او برسد. البته که براندو این بخش از سهم خود را به مبلغ صد هزار دلار به پارامونت فروخت، چون به پول نیاز داشت. مدیر تولید پارامونت بعدها مدعی شد آن صد هزار دلار برای براندو یازده میلیون دلار میارزید.
«پدرخوانده» نه تنها در گیشه موفق شد و فروش بالغ بر دویست میلیون دلار را به ارمغان آورد، بلکه باعث شد مارلون براندو برای دومین بار برنده جایزه اسکار شود.
در سال ۱۹۷۲ براندو در فیلم بحث انگیز «آخرین تانگو در پاریس» ساخته برناردو برتولوچی نیز بازی کرد. این فیلم به دلیل محتوای ساختارشکنانه اش به یکی از فیلمهای ماندگار سینما تبدیل شد.
از دیگر نقشهای به یاد ماندنی براندو میتوان به نقش کلنل والترای کورتز در فیلم «اینک آخرالزمان» ساخته فرانسیس فورد کاپولا اشاره کرد. پس از آن براندو قریب به یک دهه از پرده سینما دور بود و در بازگشت نیز فروغی نداشت. او از میانه دهه نود به دلیل ابتلا به دیابت نوع دو اضافه وزن پیدا کرد و وزنش به ۱۶۰ کیلوگرم رسید. او در سال ۲۰۰۱ به دلیل ابتلا به ذات الریه در بیمارستان بستری شد و سه سال بعد در اول جولای سال ۲۰۰۶ به دلیل نارسایی تنفسی ناشی از فیبروز ریه درگذشت.
براندو به روایت بزرگان سینما
بزرگان سینما جملاتی به یاد ماندنی درباره این بازیگر ماندگار سینما گفته اند. الیا کازان پس از سالها تجربه در تئاتر و سینما در وصف مارلون براندو گفته بود جدای از اورسون ولز که بزرگی اش در فیلمسازی اش نهفته است، تنها یک بازیگر نابغه دیده است: مارلون براندو.
چارلتون هستون که در راهپیمایی ماه مارس ۱۹۹۳ مارتین لوتر کینگ در واشنگتن با مارلون براندو شرکت کرده بود، اعتقاد دارد براندو یکی از بزرگترین بازیگران نسل خود بود. او تعریف میکرد که براندو در دهه شصت بازی در یک فیلم را نپذیرفت، با این دلیل که «چطور میتوانم بازی کنم وقتی مردم در هند گرسنه اند؟» هستون اعتقاد دارد این دیدگاه او بود و نمیتوانست آن را از کارش جدا کند.
ببینید: تصاویر/ آلبوم کمیاب از کودکی مارلون براندو
تصمیمهای منحصر به فرد
مارلون براندو در سال ۱۹۹۲ در حالی بازی در فیلم «شورش در کشتی بونتی» را پذیرفت که بازی در فیلم «لورنس عربستان» دیوید لین را رد کرده بود، چون نمیخواست یک سال از عمرش را صرف شترسواری در بیابان کند. زمانی که فیلمبرداری فیلم «شورش در کشتی بونتی» بیش از زمان تعیین شده در قرارداد طول کشید، براندو علاوه بر دستمزد دویست هزار دلاری اش، یک میلیون دلار دیگر نیز گرفت.
در حین فیلمبرداری کارگردان مشهور فیلم، کارول رید، اخراج شد و لوئیس مایلستون، کارگردان جایگزین که خود برنده دو جایزه اسکار شده بود نیز توسط براندو فراری داده شد و در واقع خود براندو کارگردانی فیلم را بر عهده گرفت. طولانی شدن زمان فیلمبرداری چنان رسوایی آمیز شد که جان اف کندی در یک مهمانی از بیلی وایلدر پرسیده بود: مهم نیست کی، اما آیا اصلا فیلمبرداری این فیلم تمام میشود یا نه!
در سال ۱۹۷۲ که جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد به دلیل بازی در فیلم «پدرخوانده» به مارلون براندو تعلق گرفت، او در مراسم اهدای جوایز حضور نیافت و از دریافت جایزه سر باز زد.
ماری لوییز کروز، بازیگر فعال برابری حقوق رنگین پوستان، به جای براندو به مراسم اسکار رفت و از برخورد با رنگین پوستان در صنعت فیلمسازی آمریکا انتقاد کرد.
ده نکته خواندنی درباره زندگی مارلون براندو
زندگی مارلون براندو فراز و نشیبهای زیادی داشت. از خانواده الکلی اش گرفته تا روزهایی که گیشه به سازش میرقصید و سالها بعد که سینما به او روی خوش نشان نمیداد. در این جا به ده نکته درباره زندگی براندو اشاره میکنیم:
یک؛ او از دو مدرسه اخراج شد
براندو از دبیرستان اخراج شد که گفته میشود به خاطر موتورسواری در راهروی مدرسه بود و پدرش مجبور شد او را به یک آکادمی در مینه سوتا بفرستد. براندو مینویسد که یک شب از برج زنگ بالا رفته، چکش ۱۵۰ پوندی زنگ را برداشته و ۲۰۰ یارد با خود حمل کرده و آن را زیر خاک پنهان کرده است. او هیچ وقت به خاطر این موضوع گیر نیفتاد، اما به خاطر یک قانون شکنی دیگر دوباره اخراج شد. پس از آن در بهار ۱۹۴۳ به نیویورک رفت تا با خواهرش در روستای گرینویچ زندگی کند.
دو؛ او به عنوان متصدی آسانسور کار کرده در نیویورک براندو به عنوان متصدی آسانسور مشغول به کار شد.
او در کتاب اتوبیوگرافی «براندو: آوازهایی که مادرم به من آموخت» نوشت به عنوان پیشخدمت، آشپز غذای فوری و ساندویچی هم کار کرده. براندو همچنین نگهبان شب یک کارخانه بود.
سه؛ پیش از بازی در «اتوبوسی به نام هوس» خانه تنسی ویلیامز را تعمیر کرد
تنسی ویلیامز نمایشنامه نویس در پروینستون ماساچوست زندگی میکرد، وقتی لوله کشی و فیوز برق ساختمانش خراب شد.
چند روز بعد که براندو برای تست بازیگری به خانه ویلیامز رفت متوجه خاموشی چراغها شد. او اول فیوزها را درست کرد و بعد لوله کشی توالت را. سپس تست بازیگری اش را داد. ویلیامز نوشت که آن باشکوهترین خوانشی بود که در تمام عمرش دیده بود.
چهار؛ او بینی اش را در جریان یک بازی بوکس در پشت صحنه «اتوبوسی به نام هوس» شکست
برای کاستن از خستگی بازی در نقش کوالسکی روی صحنه، براندو با یکی از کارکنان صحنه که یک بوکسور آماتور بود، بازی میکرد. آن کارگر صحنه به براندو آسان میگرفت تا آن که آقای بازیگر به او اصرار میکند واقعی بجنگد. در نتیجه مشتی که به صورت براندو خورد، دماغش را شکست و چشمانش را سیاه کرد. سازنیک، تهیه کننده نمایش، به براندو گفت که برود دماغش را جا بیندازد. او میگوید: «خوشحالم که به حرفم گوش نداد. حقیقتا فکر میکنم آن بینی شکسته آینده اش را ساخت. قبل از آن زیادی خوشگل بود.»
پنج؛ او برای «شورش بی دلیل» تست داد
این اتفاق در سال ۱۹۴۷ افتاد؛ زمانی که پروژه فیلم از روی کتاب رابرت ام. لیندنر به همین نام اقتباس شد. براندو پیشنهاد سه هزار دلار برای هر هفته از سوی برادران وارنر را نپذیرفت و کار کردن روی صحنه را ادامه داد. زمانی که فیلم سرانجام در سال ۱۹۵۵ ساخته شد، بازلی کراوتر، منتقد نیویورک تایمز، نوشت جیمز دین ادای مارلون براندو را در میآورد.
شش؛ براندو در ابتدا «در بارانداز» را نپذیرفت
بعد از آن که براندو فیلمنامه را نخوانده پس فرستاد (دو بار)، فرانک سیناترا به عنوان بازیگر نقش تری مالوی انتخاب شد. بعد از این که لباسها برای خواننده ترانههای سوزناک دوخته شد، براندو بعد از صحبتهای سم اسپیگل، تهیه کننده، قانع شد سیاست هایش را کنار بگذارد و دوباره با الیا کازان همکاری کند.
وقتی براندو برای اولین بار فیلم را دید، از بازی خودش بسیار افسرده شد و اتاق را بدون حتی یک کلمه ترک کرد. او برای بازی در این فیلم نخستین اسکارش به عنوان بهترین بازیگر مرد را از آن خود کرد.
هفت؛ اسکار «در بارانداز» او را دزدیدند
براندو نوشت که حقیقتا نمیداند چه بر سر اسکارش آمده. او تا سال ۱۹۹۴ متوجه ناپدید شدن آن نشد، زمانی که وکیلش به او اطلاع داد یک حراجی در لندن برای فروش آن مزایده گذاشته است.
هشت؛ براندو و سیناترا در طول «مردان و عروسکها» با هم دعوا داشتند
سیناترا که همچنان از بابت نقش ترى مالوی که از او گرفته بودند و به براندو داده بودند دلخور بود، مرتب غرغر میکرد. این دو سرانجام در ۱۹۵۵ در «مردان و عروسکها» با هم بازی کردند. در یک صحنه براندو عمدا په بار پشت هم بازی را خراب کرد تا مجبور شوند دوباره فیلم بگیرند، زیرا سیناترا در آن صحنه هر بار مجبور بود یک تکه چیزکیک بخورد.
بعد از ثه اشتباه سیناترا بشقاب و چنگال را روی میز پرت کرد و سر کارگردان فریاد زد: «این بازیگران احمق نیویورکی! فکر کردی چند تا چیزکیک میتوانم بخورم؟»
نه: او برای خودش یک جزیره خرید
در زمان فیلمبرداری «شورش در کشتی بونتی» در ۱۹۶۲ براندو برای اولین بار جزیره تتیاروا در سی مایلی شمال جزیره اصلی تاهیتی را دید. شش سال بعد از این که عاشقش شد، آن را خرید.
ده؛ از برت رینولدز خوشش نمیآمد
وقتی براندو فهمید که قرار بود برت رینولدز در نقش مایکل کورلئونه در «پدرخوانده» بازی کند، گفت: از بازی در آن نقش کنار میکشد. براندو گفت: «رینولدز مظهر چیزی است که باعث میشود بخواهم بالا بیاورم»
مرد خشمگین با عرقگیر خیس
او را به یاد میآورم، ایستاده برابر پلکان چوبی خانه محقر فیلم اتوبوسی به نام هوس»، با عرقگیر پاردای از پس و پیش، شبیه شمایل یوسف زیبا، اما خلافی نہی کنعان تن به گناه داده، در حال فریاد زدن نام زنی: استلا… است.
نمیشد درست فهمید که در فریادش تحکم است با التماس، دستور است با خواهش، نمیشد یقین داشت که لرزش عضلات تنش از خشم است یا هوس، از اندوه است یا پشیمائی. حضور «مارلون براندو» در نقش «استنلی کوالسکی» همه اینها بود و هیچ کدام اینها نبود. به همین دلیل است شاید که آن چند لحظه هرگز از ذهن من پاک نمیشود، نمیرود. رولان بارت در کتاب «اتاق روشن» مینویسد عکسهای خوب ویژگی بارزی به نام استودیوم» دارند که ما را وادار میکنند از آنها خوشتان بیاید، اما در این میان معدودی عکس وجود دارد که «پونکتوم» دارند.
در توصیف پونکتوم بارت تاکید میکند: «همچون تیری پرتاب میشود و در قلب بیننده فرو میرود. استودیوم نماد علاقهای سطحی است، اما پونکتوم بیانگر شور لحظه عاشق شدن است.
به گمانم تعریف بارت را میشود به هر اثر خلافه هنری بسط داد، به کلمات شعری که دیگر فراموش نمیکنی، به آن موسیقیایی که باعث میشود در خویش نگنجی و به تصویری سینمایی که میخکوبت میکند، برای من مرد خیس پیراهن پاره ایستاده پای آن پلکان، نماد پونکتوم است. چیزی که زخمی ام میکند، مرا از آن خود میسازد، به واسطه اش دگرگون میشوم و تاثیر میپذیرم.
ببینید: خودکشی اسرارآمیز مرلین مونرو
تن عضلانی او با آن عرقگیر سفید لکه دار، غریزیترین وجوه انرژی مردانه را به رخ میکشد، حیوانی که در هر مردی وجود دارد و تمدن مدام در کار مهار و سرکوب است، اما باز در هر محال ممکن سر بیرون میآورد و تمام نظم آهنین فرهنگ را چنان به چالش میکشد که ارکان آن تا مدید زمانی لرزان باقی میماند. از قدرت عریان نرینگی و خواستنی خشن و قاطع حرف میزنم.
از همان چیزی که مردان برای قرنها و قرنها به آن مفتخر بودند، اما تمدن په تدریج این امر را در آنان سرکوب ساخته و به تاریکخانههای ناخودآگاهشان رانده است. در نتیجه این سرکوب مما قدرت را با ملایمت و قاطعیت را با تردید تاخت زده ایم، ما توان به تمامی خواستن را از دست داده ایم آن حیوان درنده درونی به مردها قدرت میبخشید تا جسور باشند بخواهند، برای خواسته خود بجنگند و ما بدهند. فرایند متمدن شدن اما ما را مطیع و بی خطر میطلبد، ملایم و مودب، وظیفه شناس و مسئول؛ پس یاغی بودن قابل قبول نیست، خشونت ورزیدن و برابر بایدهای طاق و جفت اجتماعی شوریدل.
براندو أما شورشی است. تن او در تکنگ نماهای مهم فیلم اتوبوسی به نام هوس» تبدیل به ابزار طغیان میشود، میانجی تاثیرگذاری برای به سخره گرفتن نظم نمادین جامعه، معیارهای ارزشمندی آن و اخلاق رایج بردگان.
راز پونکتوم بودن آن صحنه شاید در همین هفته باشد، در حسرت یکایک ما مردان زمانه مدرن که فریاد کشیدن، گریستن، به تمامی خواستن و خشونت ورزیدن برای رسیدن را فراموش کردهلم و مستأصل مدام میان نقاب متمدن بیرونی و درنده بی تاب درونی، پاره پاره میشویم.
پای همان پلکان، پس از پایین آمدن استلا، مرد گریان به زانو میافتد، به امان آمده از خویش و در آستانه فرو افتادن به تاریکی، موقعیتی شبیه بسیاری از ما مردها که از سرکوب مداوم عواطف، تن و لاجرم تسخیر شدن توسط تاریکترین سویههای آنها به تنگ آمده ایم. مارلون براندو به کاراکتر استنلی کوالسکی به گونهای جان میبخشد که اثرات تسخیر شدن توسط آن نازی طرد شده درونی را دریابیم.
او در ما همزمان هراس و شوق برمی انگیزد؛ در آرزوی رها شدنیم و ترس خورده از عواقب این رهایی، مرد بازیگر در مصاحبهای اقرار کرد که ایفای این نقش برایش دشوار بوده است، زیرا «من درست نقطه مقابل استنلی کوالسکی بودم، من ذاتا آدم حساسی هستم، ولی او یک مرد خشن و زمخت با خوی و غریزه حیوانی بود.
من، اما فکر نمیکنم اگر او به این انرژی درون خویش دسترسی میداشت میتوانست تا بدین حد جاندار و نفسگیر خلقش کند. روایت است که وقتی برای اولین بازخوانی فیلمنامه به خانه «تنسی ویلیامز» نویسنده نمایش «اتوبوسی به نام هوس» رفته بود، خانه را غرق آب بافت پس مجبور شد مشکل را حل کند، تنسی ویلیامز درباره آن لحظه گفته: «او زیباترین مردی بود که من به عمر خودم دیده بودم و چنان راه آب را باز میکرد که گویی تمام عمرش لوله کش بوده…» سخت نیست تصورش کنی که لابد با عرقگیری سفید سعی در حل مشکل خانه مرد نویسنده داشته و شاید اصلا از همان جا استنلی کوالسکی بودن را شروع کرد، صدا زدن استلا را و ساختن شمایلی فراموش نشدنی، “پونکتوم” .
براندو؛ هنرمند سلبریتی ستیز/ آیا براندو نیچه میخواند؟
دبیرستان که بودم اردلان همیشه دوست داشت «پدرخوانده» صدایش کنند. بچهها همه چیز صدایش میکردند الا همان، اما خودش چنان روی این اسم پافشاری میکرد که دیگر در ذهن و ضمیر همه اکیپ نقش بسته بود. آن قدری که به هادی فیلم فروش محله مان گفتم ضبط نسخه اصلی پدرخوانده را در صدر اولویت هایش بگذارد و بالاخره با چهار هزار و پانصد تومان، سیاه سی دی سونی طلایی پدرخوانده را تهیه و تماشا کردم.
تازه فهمیدم که پدرخوانده نه تنها مطلوب اردلان بلکه مطلوب همه ماست که به شدت و حدتی به قول نیچه «اراده معطوف به قدرت داریم. من، اما استعداد شیفتگی به یک بازیگر را هیچوقت نداشتم، ولی اگر به من بگویند سینما چه تصویری را برای تو تداعی میکند، یکی از برجستهترین تصویرها سکانس آغازین فیلم آخرین تانگو در پاریس» و صورت در دست گرفته مارلون براندو» است، هرچند خودش در رابطه با این فیلم میگوید که فکر کنم برتولوچی هم مانند من نفهمید فیلم در رابطه با چیست!»
براندو با همه افت و خیزهای وحشتناکی که در انتخاب نقشها و بازی هایش داشته است، نزد اهالی سینما به عنوان یک ابر بازیگر و بازیگری جریان ساز شناخته میشود. خود براندو اساسا منزلتی برای شغل و همکارانش قائل نیست.
او بازیگری را آسانترین کار و همه انسانها را بازیگرانی میداند که از صبح تا شب مشغول بازی هستند، براندو حتی به تعبیر امروزی سلبریتی ستیز است.
این را هم در زندگی او و هم در گفت: وگوهای بسیار کمی که داشته است، میتوان دید. او از معدود بازیگرانی است که وقتی سخنی از او میخوانید احساسی وقت تلف کردن نمیکنید و درواقع نمیگوید که چی؟ ” یا “این را اگر من گفته بودم هیچ کس تحویل نمیگرفت! ” خودش در نقد یاوه گوییهای همکارانش میگوید: «چرا چیزهایی که یک ستاره سینما میگوید برای همه این قدر مهم است؟ ستاره سینما آدم مهمی نیست.
فروید، گاندی و مارکس آدمهای مهمی هستند. بازیگری سینما یک کار کسالت بار، خسته کننده و بچگانه است و بیش از آن هیچ» یا بزرگترین قهرمانهای خود را «کی یگارد» و «کافکا» میداند و په اسلانی سوپراستارش، وقتی در رابطه با این دو میگوید: “آن هما قدم به حیطههای ناشناخته روح و روان بشر گذاشته اند، آدم را یاد جمله مشاکی از نیچه در ستایش داستایفسکی میاندازد، گویی که با براندو نیچه» میخوانده وقتی نیچه مد روز نبود، با فهم عمیق و فیلسوف مآبانهای داشته است.
فارغ از شأن بازیگری او، حیات فردی و اجتماعی براندو و در واقع زندگینامه اش خلاف بسیاری از هم صنفانش بسیار پر آشوب و البته درخور اهمیت است، برای من حیات مارلون براندو از دو حیث قابل ستایش است.
حیث اول یکی از ویژگیهای فردی است که در هیاهوی شوآفهای افراد مشهور، برجسته و ستودنی است. اولین نکتهای که در خواندن زندگینامه مارلون براندو نظر شما را جلب میکند، صریح بودن» مثال زدنی اش است. آن قدر صریح که حتی برای بعضی ناخوشایند میآید و بیشتر برایشان بی ادبی جلوه میکند تا صراحت.
براندو زندگی اصیلی دارد، به کسی باج نمیدهد و هرگز میان آنچه در ذهنش میگذرد، آنچه خواسته و میلش است با گفتار و کردارش شکاف نمیاندازد و همانی را میگوید که فکر میکند و آن کاری را انجام میدهد که میلش میکشد، حتی اگر این کار انواع انگ و ننگ را به او نسبت دهد.
دیگر ساحت ستودنی مارلون براندو فعالیتهای اجتماعیای است که همه از آن شنیده لیم. دفاع از حقوق سیاهپوستان و سرخپوستان امریکایی، مستندسازی از فقر در هند و … تفاوت براندو با دیگران در این حیطه دقیقا همانی است که در ساحت فردی اش نمایان شده است؛ فعالینی فارغ از نمایش و ریا و تنها معطوف به عمل، عملی که پای هزینه دادن برای آن هم ایستاد.
براندو در دومین گفت: وگوی عمرش که با یک فاصله بیست و دو ساله و با «لارنس گرابل» انجام شده از درگیری عمیقش با «جیلو»، کارگردان ایتالیایی، سخن میگوید و این که او را مجبور میکند تا از کارگران سیاهپوست فیلم عذرخواهی کند وگرنه سر فیلمبرداری نمیرود و دستمزدش را هم پس نمیدهد. در واقع در صحبت با وکیلش خود را برای زندان رفتن آماده میکند.
مارلون براندو سوپراستار اتو کشیده مودب و جنتلمنی نبود که ابزار برک جشن و عروسیهای سلطنتی و کمپینهای تبلیغاتی باشد. وقتی از مارلون براندو صحبت میکنیم از سوپراستاری سخن میگویم که تمام قد با سوپراستاریسم مبارزه میکرد. از اسطورهای صحبت میکنیم که انگشت اشاره اش را به سمت فیلسوفان نشانه گرفته نه ماکتهای تولید هالیوود.
درسهای بازیگری مارلون براندو جونیور
خوشبختانه همه مثل مارلون براندو گمان نمیکنند آخرین هنرمندان بزرگ حدود صد سال پیش مرده اند، اگر این طور میشد، هنرمندان معاصر ما سرشان بی کلاه میماند.
نمونه بارزش خود مارلون براندو است که وقتی در یکم ژوئیه ۲۰۰۹ از دنیا رفت، خیلیها قبول داشتند که بزرگترین بازیگر تاریخ سینما پا از صحنه زندگی بیرون گذاشته است.
البته ناگفته نماند که خودش شأن و منزلت چندانی برای حرفه بازیگری قائل نبود. هر وقت از بازیگری حرف میزد، جدی اش نمیگرفت. طرفدارانش میدانستند اگر تن به این کار داده به خاطر یک مشت دلار بیشتر بوده.
میگفت: بازیگری فقط گوش بری است. بعضیها برای پول گوش میبرند و بعضیها برای قدرت. نمیخواهم این کار را تحقیر کنم، اما از آنهایی که تقدیسش میکنند هم خوشم نمیآید. این اولین درسی است که در کلاس بازیگری او یاد میگیریم، کلاسی که برخلاف استادش، استلا آدلر، چندان رسمی و لبریز از نظریه و اتودهای بازیگری نیست.
اصلا کلام به معنای مرسومش هم نیست. کسی که درس میدهد یکی دیگر است، اما معلم واقعی مارلون براندو است. او در این کلاس میدل به استادی پیدا و پنهان میشود. نوعی استاد در سایه است؛ پیدا از آن نظر که در سی بی ذکر مثالی از او خاتمه مییابد و پنهان از این روی که اگر هم بود برخلاف استلا آدلر به کلاس گردانی و نظریه پردازی رضا نمیداد. پیدا کردن دلیلش هم با تمام کم گویی و سکوت نسبتا همیشگی اش چندان دشوار نیست.
به احتمال زیاد به نوع نگاه او درباره بازیگری برمی گردد. برای وی بازیگری عملی سخت و دشوار نیست، چیزی است که مردم عادی صبح تا شب انجامش می دهند.
ظریفترین نوعش هم زمانی به چشم میآید که آنها تلاش میکنند احساسی را که ندارند، پنهان کنند. با این گفته او انگار هر مرد و زنی بازیگری بالقوه را درونش نگهداری میکند؛ بازیگری که اگر بتواند به راحتی دروغ بگوید و تاثیری از چیزی که در واقع وجود ندارد به دست بدهد، آن وقت همه تصور میکنند صادقانه عمل کرده و او تبدیل به مارلون براندو جونیور دیگری میشود. با این حساب هر فردی مستعد بازیگر شدن است، این درس دوم کلاس او است؛ کلاسی که اگر داخلش بشوی، درمی یابی صاحبش فیلم کمدی خوب ندارد۔ خودش که معتقد بود نمیتواند فیلم کمدی بازی کند، احتمالا از تجربه همکاری اش با چارلی چاپلین سر فیلم «کنتسی از هنگ کنگ» به آن پی برده بود، شاید هم قبل از آن به این نتیجه رسیده بود.
به هر صورت این درس سوم کلاس بازیگری است که بازیهای ماندگارش در فیلمهای «آخرین تانگو در پاریس»، «پدرخوانده در بارانداز»، «اتوبوسی به نام هوس»، «اینک آخرالزمان»، «زنده باد زاپاتا»، «تعقیب» و «جولیوس سزار» غیر قابل انکار است فیلمهایی که اکثرشان در دهههای پنجاه و هفتاد میلادی ساخته شده اند، البته با کمی اغما در دهه شصت هم بازی براندو در فیلم تعقیب» آرتور پن خوب است.
همان مکثها و حرکت سنگینش هنگام راه رفتن، نگاه مخصوصش و نحوه خاص حرف زدنش را دارد. این یعنی دو درس دیگر: یکی این که هر بازیگری دهه خودش را دارد.
قرار نیست در همه نقشها خوب باشد. انگار بعضی از نقشها چه قد و قواره او نمیخورد. دیگر این که یک دهه فیلم معمولی به معنای این نیست که تو نمیتوانی دوباره به اوج برگردی؛ اوجی که لزوما در قالب نقشهایی با حضوری طولانی به دست نمیآید. این خودش درس واضح دیگری است.
نقش کوتاه و بلند نداریم، بازیگر خوب و بد داریم، نمونه اش نقشی است که براندو در فیلم «اینک آخرالزمان» بازی کرده است. شخصیت گورنز در این فیلم در عین حضوری کوتاه آن چنان رمز و رازی دارد که پس از پایان فیلم نیز همراه بیننده وارد دنیای ذهنی اش میشود. تازه این در حالی است که براندو – طبق اعترافش – برای کوتاهتر کردن نقش (به دلیل کم گردن زحمت) از هیچ تلاشی روی بر نگردانده است.
اما در همان حال برای رسیدن به شخصیتی قوی چند روزی را صرف بازنویسی فیلمنامه و اتود زدن کرده است. این هم خودش درس دیگری برای علاقهمندان به بازیگری است.) اتودهایی که یکی از مهمترین هایش اگرچه فیلمبرداری میشود، اما در مرحله تدوین آن را کنار میگذارند. دلیلش هرچه بوده انگار ضربهای به قدرت نقش نزده است، لابد کاپولا و مونتور فیلم چیزهایی را در نظر گرفته اند که به ذهن براندو نرسیده است.
شاید اگر خالق «پدرخوانده» مثل الیا کازان بازیگری را تجربه کرده بود، میتوانست متوجه قدرت آن دقایق درخشان بازیگری مارلون براندو یشود. آن وقت بینندگان این فیلم لحظات کمتری را به تماشا مینشستند، البته این فقط یک حدس و گمان ساده است.
مارلون براندویی که نمیشناسید
او ستاره مرموز و دست نایافتنی هالیوود بود تا آن که در اوایل این دهه اسناد و نوارهای صوتی که مارلون براندو ضبط و مخفی کرده بود، از آنچه پشت نقاط اوج او در هنر و حضیض خودویرانگریش بود، پرده برداشت. این مقاله را استیون رایلی، کارگردان فیلم مستند به من گوش کن مارلون»، در سال ۲۰۱۰ در روزنامه بریتانیایی تلگراف» نوشته تا داستانی خارق العاده را که در پس فیلم مستندش هفته است، بازگو کند.
میگویند هر چه آدم پیرتر میشود، سختتر میتواند دوستی برقرار کند و صمیمی شود. به همین دلیل من هم انتظار نداشتم یکی از صمیمیترین دوستیهای زندگی ام را نزدیک به چهل سالگی تجربه کرده باشم. از آن باورنکردنیتر این که شخصی مورد نظر ده سال پیش مرده و نامش مارلون براندو است.
اولین بار که به مارلون معرفی شدم اواخر سال ۲۰۱۲ بود. جان پاتسک، رئیس بخش مستند Passion Pictures تلفن زد و پرسید: درباره براندو چی میدونی؟» گفتم: «خیلی زیاد نمیدونم.» او هم گفت: «خب، چطوره یه فیلم بلند دربارهش بسازی؟»
از براندو خیلی کم میدانستم، این را میدانستم که در تمام دنیا او را به عنوان بزرگترین بازیگر در تمام دوران ستایش میکنند. این را خودم بعد از دیدن بازی او در فیلمهای «پدرخوانده»، «آخرین تانگو در پاریس» و «اینک آخرالزمان» به طور غریزی درک کرده بودم. بقیه چیزهایی که میدانستم، برگرفته از نشریات زرد بریتانیا بود که او را به یک موجود عجیب و غریب سیرک تنزل داده بودند.
درباره اش خوانده بودم که گریزیا و غیرعادی بوده؛ سخت میشد او را کنترل کرد و در هالیوود یک نیروی باغی شناخته و طرد شده بود. زئیاره و معتاد و بی رحم بود و خیلی دلها را شکسته و باعث خودکشی شده بود، چند تراژدی خانوادگی وحشتناک در خانواده اش اتفاق افتاده بود: پسرش مرتکب قتل شد، بعد دخترش خودکشی کرد و در نهایت از دید عموم مردم مخفی شد.
آنچه رسانهها در روزهای پایانی از او تصویر میکردند، یک منزوی مسئله دار بود در جدل دائم با شیاطین درونش که داشت خود را با پرخوری نابود میکرد و زیبایی جوانی اش را از دست داده بود. دهها زندگینامه که بعدا منتشر شد، همچنان پر از امام بود. هر تویسنده ای، حتی اگر براندو را میشناخت، این ملاحظه را در کتابش میگنجاند که او مرموز و درک نشدنی است.
تنها گزارشهای صریح از کارفرمایان یا زیردستان او بود که، چون دل پری داشتند، تصویری شیطانی از او ترسیم میکردند من امیدوار بودم فیلمم بزرگداشتی برای براندو باشد، در حالی که به نظر میآمد خودم هم او را دوست نداشتم. چمدانم را به قصد سفری به املاک خانوادگی براندو بستم و به ایالات متحده رفتم؛ به این امید که دور از چشم دوربین گفتوگوهایی با اعضای خانواده دوستان، بازیگران همکار او و کارکنان زیر دستش داشته باشم که در سر هم کردن روایت کمک کند.
صحبت هایم با آن چهل و چند نفر نظرم را متعادل کرد و دست کم تصویر موجه تری از براندو ساخت ریکا و میکو، بچههای او، به صراحت از پدری میگفتند که اگرچه اغلب در خانه نبود، مهربان و با ملاحظه بود. هرى یلا فونته با احترام از قهرمانی شجاع یاد میکرد که همدردی فوق العادهای با مدافعان جنبش حقوق مدنی سالهای دهه شصت داشت. همسایه اش، هری دین استنتی بازیگر، او را مردی عمیقا روحانی وصف میکرد.
با وجود این دیدگاهها که او را شخصیتی ارزشمند نشان میداد، هنوز بخشهای بسیاری از پازل جورچین گم شده بود، براندو زندگی ب
سامانه پیامک : ۳۰۰۰۸۸۳۰۳۰۳۰۰۰پست الکترونیک: info@zakernews.ir