خواننده این سفرنامه احساس نمیکند پای صحبتهای یک توریست الکیخوش نشسته که از سر شکمسیری چند روزی زن و بچه را رها کرده تا عشق و حالی دریایی کند.
شکورنیوز – حسام آبنوس: یکی از روزهای نمایشگاه کتاب بود. طبق معمول در راهروها میچرخیدم و با ناشران گپ و گفت میکردم. در میان یکی از راهروها ایستاده بودم که محمدرضا وحیدزاده را دیدم. به سمتی میآمد که من ایستاده بودم. نگاهمان به هم برخورد کرد و خوش و بش و حال و احوالپرسی شروع شد. وحیدزاده عجله داشت. ولی در همین عجله داشتنها، کتابی رو کرد و به سمت من گرفت. گفت این کتاب هم برای تو! خب از قدیم گفتن «کور از خدا چی میخواد؟ دو چشم بینا!» من هم خوشحال از این اتفاق با آغوش باز پذیرفتم.
عنوان کتاب را نگاهی انداختم و متوجه شدم سفرنامه است. همانطور که وحیدزاده عجله داشت و منم با فرد دیگری مشغول گفتوگو بودم کتاب را به او برگرداندم تا برایم جملهای یادگاری بنویسد. مشغول امضا کردن بود که پرسیدم ماجرای کتاب از چه قرار است؟ او هم توضیح داد که چند سال قبل جمعی از نویسندگان به همت بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان و نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران سفری به سواحل جنوبی ایران داشتند. (خاطرم آمد که مهدی نوری، دبیر فرهنگی وقت خبرگزاری هم در این سفر بود و روایتهای او از این سفر موجود است) او گفت اول قرار بود چنین شود و نشد. بعد قرار شد چنان شود که باز هم نشد تا اینکه متن را به نشر «قاف» سپرده تا آنها برای چاپ آماده کنند و حالا کتابش در قطعی خوب با کاغذی متفاوت در دستان من بود.
طی این چند سال که در پوشش رویدادهای نمایشگاه کتاب تهران مشارکت داشتم، تجربه ثابت کرده بود وقتی خسته و کوفته از نمایشگاه به خانه میآیی دیگر رمقی برای کتاب خواندن نیست، اما وقتی به کتاب نگاه کردم دیدم روایتهای کتاب خیلی طولانی نیست. یعنی میشود در فرصتهای کوتاه آن را ورق زد و مطالعه کرد.
همان شب که به خانه آمدم، حسی وسوسهام کرد کتاب محمدرضا وحیدزاده را باز کنم و صفحاتی از آن بخوانم! باز کردن همانا و در چشم برهم زدنی یعنی زمانی حدودا ۲ ساعت، تمام شدن سفرنامه محمدرضا وحیدزاده به سواحل جنوبی ایران همانا!
اولین نکتهای که باید بگویم این است که در این کتاب نویسنده خواننده را خسته نمیکند. یعنی سریع رفته سرِ اصل مطلب و از حاشیه رفتن و توصیف کردن پرهیز کرده. البته تصور نکنید با روایت لخت و عوری طرف هستید. اصلا اینطور نیست. باید به عرضتان برسانم که نویسنده آنجا که لازم بوده حرف زده و هرجا حس کرده با یک جمله میتواند حرفش را بزند به همان یک جمله اکتفا کرده است. مثلا وقتی در آبهای «خور» شیرجه میزند و کودک درونش را با این کار آرام میکند، یکی از همان بخشها است.
وحیدزاده در سفرنامهای که نوشته سعی کرده چشمانش را باز کند و همه چیز را ببیند. یعنی مقهور اتفاقات و دیدنیها نشده تا نادیدهها را نانوشته بگذارد. نادیدههایی که به چشم دیگران (مراد مسئولان است) نیامده ولی او بیتفاوت از کنارشان رد نشده است. او خنثی روایت نکرده و خواننده مشغول خواندن روایت یک توریست از سواحل زیبای جنوب ایران نیست. بلکه باید گفت خوانندگان گرامی یک ایرانی که وطنش را دوست دارد با شما سخن میگوید. او هم ساحل سیریک را میبیند که محلیها میگویند چنین و چنان است (فکر میکنید یکی از نقاط طلایی کتاب را لو میدهم، خودتان بروید بخوانید) هم فقر و محرومیت بومیها را که شهروند جمهوری اسلامی ایران هستند! باز هم باید گفت محرومیتی که در این سفرنامه تصویر شده سبب میشود سفرنامه وحیدزاده از متنی خنثی به متنی موضعدار تغییر وضعیت بدهد و خواننده احساس نکند پای صحبتهای یک توریست الکیخوش نشسته که از سر شکمسیری چند روزی زن و بچه را رها کرده تا عشق و حالی دریایی کند.
عکس در این کتاب به کمک وحیدزاده آمده یا شاید وحیدزاده استفاده خوبی از عکس برای کتابش کرده است. عکسهایی که هرچند گاهی نوع صفحهبندی آنها را در عطف قرار داده اما آنقدر گویا است که خواننده میخواهد هر خط که میخواند به عکسها نگاه کند تا مبادا نویسنده خلاف آنچه هست بگوید.
سفرنامه وحیدزاده ۱۸۰ صفحه دارد، ولی این دلیل نیست که دیر تمام شود. آنقدر زود سفر به آخر میرسد که ممکن است با خودتان بگویید «تو راه بودیم خوش بودیم …»
داشت یادم میرفت، اگر ترغیب شدید این کتاب را تهیه کنید از کتابفروش بخواهید به شما «ماهیخوران» بدهد. ضمنا انتخاب اسم این کتاب هم طنز مستتری دارد که این را هم میگذارم خودتان کشف کنید و لذت کشف آن برای خودتان باشد. هرچند ظاهرا عنوان کتاب اشاره به نام محلی دارد که مقصد اصلی این سفر بوده است: «مکران»!
سامانه پیامک : ۳۰۰۰۸۸۳۰۳۰۳۰۰۰پست الکترونیک: info@zakernews.ir